-
پاییز رو دوست داشتم
شنبه 13 آبانماه سال 1385 20:33
می دونی ؟! بچه که بودم پاییز رو به خاطر شنیدن خرد شدن برگ ها زیر پام دوست داشتم ... وقتی برگی رو می دیدم با تمام وجود روی کمرش می پریدم و وقتی که له می شد ، می خندیدم ... ولی حالا هر برگی که زیر پای رهگذری خرد میشه انگار منم که له می شم ... کاش می تونستم بین برگ ها قدم بزنم بدون اینکه اونا رو له کنم
-
در درد دل دانش اموزی
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1384 11:09
لا یا ایها البابا مکن عیب معدل ها که درس اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها! مرادرمنزل خاله چه جای عیش چون هردم مامان فریاد می داد:شدی از درس غافل ها! مرادائم بابامی گفت:فقط تو بنما خر خوانی رسندازخرخوانی ومردن به دانشگاه عاقل ها! شب تاریک وحجم درس وگردابی به نام جبر کجا دانند حال ما به خواب اندر ! معلم ها! همه کارم شده...
-
ای بیست
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1384 11:07
خبرت هست که دل در طلبت خونین شد خبرت هست که زخم تن درس (!) چه کین شد؟ خبرت هست که بابا ز نبودت ای بسشت به من و کار من وخواندن من بد بین شد؟ خبرت هست چو کارنامه هویدا کردم خط ابروی بابا پر شکن و پر چین شد؟ خبرت هست که محبوس شدم در انبار سوسک هم صحبت وهم غصه این مسکین شد؟ خبرت هست که پول جیبی ام از تنبیه سهم ان خواهر...